سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مهندسی مکانیک سکاندار علوم مهندسی
به کشتی مهندسی خوش آمدید-----مهندسی مکانیک سفر خوشی را در دنیای مهندسی برای شما آرزومند است

روشنی من گل آب


ابری نیست 
بادی نیست
 
می نشینم لب حوض
 
گردش ماهی ها روشنی من

گل
آب 
پاکی خوشه زیست
 
مادرم ریحان می چیند
 
نان و ریحان و پنیر

آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر 
رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط

نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد 
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد
 
پشت لبخندی پنهان هر چیز
 
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
 
چیزهایی هست که نمی دانم
 
می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
 
می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
 
راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم
 
من پر از نورم و شن
 
و پر از دار و درخت
 
پرم از راه از پل


از رود از موج 
پرم از سایه برگی در آب
 
چه درونم تنهاست

دشت هایی چه فراخ

کوه هایی چه بلند

در گلستانه چه بوی علفی می آمد

من در این آبادی، پی چیزی می گشتم

پی خوابی شاید

پی نوری، ریگی، لبخندی

من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشیار است

نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه

زندگی خالی نیست

مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست

آری

تا شقایق هست، زندگی باید کرد

در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم، که دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه

دورها آوایی است، که مرا می خواند...

----------------------------------------------------------------

به سراغ من اگر می آید

پشت هیچستانم

پشت هیچستان جایی است

پشت هیچستان رگ های هوا، پر قاصدهایی است

که خبر می آرند، از گل وا شده ی دورترین بوته ی خاک

روی شن ها هم، نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح

به سر تپه ی معراج شقایق رفتند

پشت هیچستان، چتر خواهش باز است

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود

زنگ باران به صدا می آید

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است

به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من...

----------------------------------------------------------------

ابری نیست

بادی نیست

می نشینم لب حوض :

گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب .

پاکی خوشه ی زیست .

 

مادرم ریحان می چیند .

نان و ریحان و پنیر ، آسمانی بی ابر ، اطلسی هایی تر .

رستگاری نزدیک : لای گل های حیاط .

 

نور در کاسه ی مس چه نوازشها می ریزد !

نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین می آرد .

پشت لبخندی پنهان هر چیز .

روزنی دارد دیوار زمان ، که از آن ، چهره ی من پیداست .

چیزهایی هست که نمی دانم .

می دانم ، سبزه ای را بکنم خواد مـُـرد .

می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم .

راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم .

من پر از نورم و شن

و پر از دار و درخت .

پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج .

پرم از سایه ی برگی در آب :

چه درونم تنهاست .

----------------------------------------------------------------

روزی که
دانش لب آب زندگی می کرد،

انسان
در تنبلی لطیف یک مرتع
با فلسفه های لاجوردی خوش بود.
در سمت پرنده فکر می کرد
.
با نبض درخت ، نبض او می زد
.
مغلوب شرایط شقایق بود
.
مفهوم درشت شط

در قعر کلام او تلاطم داشت.
انسان

در متن عناصر

می خوابید
.
نزدیک طلوع ترس، بیدار

می شد.

اما گاهی

آواز غریب رشد
در مفصل ترد لذت
می پیچید.
زانوی عروج

خاکی می شد.
آن وقت

انگشت تکامل

در هندسه دقیق اندوه

تنها می ماند

----------------------------------------------------------------

 

رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب
آب درحوض نبود

 
 ماهیان می گفتند
 هیچ تقصیر درختان نیست
 ظهر دم کرده تابستان بود
 پسر روشن آب لب پاشویه نشست
 و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد

به درک راه نبردیم به کسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او پشت چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن
و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است

باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم

 

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
.
دور خواهم شد از این خاک غریب

که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند
.

قایق از تور تهی

و دل از آروزی مروارید،

همچنان خواهم راند

نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان


همچنان خواهم راند

همچنان خواهم خواند

«
دور باید شد، دور
.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت

زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،

نوبت پنجره هاست

همچنان خواهم راند

همچنان خواهم خواند


پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است

بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند

دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد


پشت دریا شهری ست

که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری ست
!
قایقی باید ساخت




موضوع مطلب :

جمعه 91 بهمن 13 :: 1:19 صبح

درباره سایت


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 99
  • بازدید دیروز: 250
  • کل بازدیدها: 16877388
فرم تماس
نام و نام خانوادگی
آدرس ایمیل
امکانات دیگر


کلیه حقوق این وبلاگ برای مهندسی مکانیک سکاندار علوم مهندسی محفوظ است