خدا نگران بود که آدم در باغ عدن گم بشه چون اهل پرسیدن آدرس نبود
خدا می دونست یه روزی آدم نیاز داره یک کسی کنترل تلویزیون رو بهش بده
خدا می دونست که آدم هیچ وقت خودش وقت دکتر نمی گیره
خدا می دونست اگه برگ انجیر آدم تموم بشه، هیچ وقت خودش برای خودش یکی دیگه نمی خره
خدا می دونست که آدم یادش میره آشغالا رو بیرون ببره
خدا می دونست که آدم تحمل بار زندگی را نداره
خدا می دونست که مانند یک باغبون ، آدم برای پیدا کردن ابزارهاش نیاز به کمک داره
خدا می دونست که آدم به کسی برای مقصر دونستش برای موضوع سیب یا هر چیز دیگری نیاز داره
خدا می دونست که آدم نمیتونه برای انجام به موقع کاراش برنامه ریزی کنه
و سرانجام
خدا به آدم نگاه کرد و گفت : من بهتر از این هم می تونم خلق کنم
.....
موضوع مطلب :